رزمندگان در حال وضو گرفتن سر حوض
حاج آقا بریم
نمی دانم تقصیر حاج آقای مسجد بود که نماز را خیلی سریع شروع می‌کرد و بچه‌ها مجبور بودند با سر و صورتی خیس در حالی که بغل‌دستی‌هایشان را خیس می‌کردند، خود را به نماز برسانند یا اشکال از بچه‌‌ها بود که وضو را می‌گذاشتند دم آخر و تند تند یا الله می‌گفتند و به آقا اقتدا می‌کردند و مکبر مجبور بود پشت سر هم یا الله بگوید و ان الله مع الصابرین. بنده خدا حاج آقا هر ذکر و آیه‌ای بلد بود می‌خواند تا کسی از جماعت محروم نماند.
مکبر هم کوتاهی نکرده، چشم‌هایش را دوخته بود به در تا اگر کسی وارد شد به جای او یا الله بگوید و رکوع را کش بدهد. وقتی برای لحظاتی کسی وارد نشد، ظاهراً بنا به عادت شغلی‌اش (که ظاهراً شاگرد راننده بود) بلند گفت: «یاالله.. یاالله... یاالله....نبود...؟ حاج آقا بریم...!»
نمی‌دانم چند نفر توی نماز زدند زیر خنده، ولی بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه‌هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن.
از خاطرات دفاع مقدس

در ماه رمضان چند جوان پیرمردی را دیدند که پنهانی غذا می‌خورد. به او گفتند: «ای پیرمرد مگر روزه نیستی؟» پیرمرد گفت: «چرا روزه هستم. فقط آب و غذا می‌خورم.» جوانان خندیدند و گفتند: «واقعاً... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: مجموع2با3؟

نطرات کاربران:



1

خوش اون روزا


2

خیلی با حال بود


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات