زن با لباس صورتی در حال داد زدن با دهان خیلی باز
خودتان را چگونه معرفی می کنید؟
روزی لئو تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد. بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد، تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت: «مادمازل، من لئو تولستوی هستم.»
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذرخواهی کرد و گفت: «چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟»
تولستوی در جواب گفت: «شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید!»



پادشاه بزرگ یونان، الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود. در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری گردید. با نزدیک شدن مرگ، الکساندر دریافت که چقدر پیروزی... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: تقسیم 8 بر 1؟

نطرات کاربران:



1

بسیار آموزنده بود


2

تامرد سخن نگفته باشد عیبو هنرش نهفته باشد


3

کوتاه و بسیار جالب


4

پنداموز بود


5

واقعا خیلی خوب بوداز این سایت خوشم میاد


6

بسیار آموزنده بود


7

بطریقی تولستوی هم یک بعد دیگر از خود را معرفی کرد . بعد از پشیمانی و عذرخواهی که ممکن است درسی همیشگی برای او بوده باشد تولستوی نباید معرفی بد آن زن را به روی خود می آورد این را از احادیث فراگرفتم


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات