مردی در حال دادن چند سکه به یک زن
در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود
همین چند روز پیش، پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم. به او گفتم: «بنشینید، می‌‌‌‌دانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی‌‌‌ روبل به شما بدهم، این طور نیست؟»
گفت: «چهل روبل.»
گفتم: «نه من یادداشت کرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه کنید. شما دو ماه برای من کار کردید.»
گفت: «دو ماه و پنج روز.»
گفتم: «دقیقاً دو ماه، من یادداشت کرده‌‌‌ام که می‌‌شود شصت روبل. البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که می‌‌‌‌‌دانید یکشنبه‌‌‌ها مواظب بچه‌ها نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید. سه تعطیلی.»
پرستار از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌کرد ولی صدایش در نمی‌‌‌آمد.
ادامه دادم: «سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم کنار. کولیا چهار روز مریض بود. آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب وانیا بودید و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید. دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصی‌‌‌ها؛ آهان، چهل و یک‌ ‌روبل، درسته؟»
چشم چپ پرستار قرمز و پر از اشک شده بود. چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع کرد به سرفه کردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت.
ادامه دادم: «و بعد، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید. فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی کنیم. موارد دیگر: بخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما کولیا از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. 10 تا کسر کنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهی‌تان باعث شد که کلفت خانه با کفش‌‌‌های وانیا فرار کند. شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌کردید. برای این کار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید. پس پنج تا دیگر کم می‌‌کنیم. در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید.»
پرستار نجواکنان گفت: «من نگرفتم.»
گفتم: «امّا من یادداشت کرده‌‌‌ام. از چهل و یک، بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماند. چشم‌‌‌هایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید. طفلک بیچاره!»
گفت: «من فقط مقدار کمی گرفتم.» در حالی که صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد: «من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم! نه بیشتر.»
گفتم: «دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به کنار، می‌‌‌کنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . یکی و یکی.»
یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت. به آهستگی گفت: «متشكّرم!»
جا خوردم، در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق. پرسیدم: «چرا گفتی متشکرم؟»
گفت: «به خاطر پول.»
گفتم: «یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها چیزی که می‌‌‌توانی بگویی این است که متشكّرم؟»
گفت: «در جاهای دیگر همین مقدار را هم ندادند.»
گفتم: «آن‌‌ها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه می‌‌زدم، یک حقه‌‌‌ی کثیف. حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم. همه اش این جا توی پاکت برای شما مرتب چیده شده. ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟ ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟»
لبخند تلخی به من زد که یعنی بله، ممکن است. بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای که با او کرده بودم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیرمنتظره بود، پرداختم.
برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس گفت: «متشکرم!»
پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم: «در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود.»  
نویسنده: آنتوان چخوف

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: «شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: عدد بعد از 5؟

نطرات کاربران:



1

البنه راحت تر از زور گفتن پست بودنه چون یه آدم باید خیلی پست باشه که اینجوری به بقیه کلک بزنه


2

تو اين دنيا آدمهاي زيادي هستن كه به به حق خودشون قانع نيستن خدا لعنت شون كنه دانشجو بودم واسه يكي از همين حيونا كار ميكردم قرار بود بهم ماهي 350بده كثافت نه پول بهم مي داد نه مداركم رو كه برم جاي ديگه كار كنم رفتم شكايت كردم گفتند 4ماه طول ميكشه تو شهر قربت موند بودم بعد از دو ماه ونيم با دعوا باهاش تسويه كردم430 بهم داد ولي بازم مداركم رو نداد به خاطر اين بدقوليش مجبور شدم ترك تحصيل كنم چون بخاطر مشكلاتي كه واسم درست كرد نميتونستم درس بخونم تو شهر قريب نه كاري نه جايي خيلي سخت بود اميد وارم ديابتش شديد بشه كه زندگيش از شيريني منفجر بشه همون جور كه باتلخ كردن زندگيم منو منفجر كرد ياسر نعمتي


3

انجه این داستان به ما یاداور می شود این که پیجاندن وزیر پا گذ اشتن دیگران و او را در اضطرار قرار دادن برای قبول شرایط هنرمندی نیست هنرمندی ان است که درحین داشتن قدرت شرم داشته باشی و البته بخشنده باشی همان رعایت انصاف از منظر مولای متقیان


4

حکایت ماودنیایی که دران زیست داریم حکایت غریبی است نازنین اماواقعیت است وباواقعیت نمیشود جنگید


5

خیلی بادحال بود


6

و ما فقرا هستیم که میفهمیم وقتی حقمان را می خورند هیچ کجا به دادمان نمیرسد و ممکن است همین مقدار کم را هم بهمان ندهند و براحتی اخراجمان کنند و شرمنده خونوادمون بشیم..
چخوف شاید طعم فقر و نیاز به حتی نان برای سیر کردن خانواده اش را نچشیده که اینطور زور گفته و حکایت این پرستار حکایت ما بدبختهایی است که مجبوریم بدون هیچ قراردادی کار کنیم و اعتراض نکرده اخراج شویم و بیکار..
آه از این زمانه و مردمانش...


7

آخرش هم همه حقش رو نداده بود یعنی ماهی چهل روبل که بیچاره دو ماه و پنج روز کار کرده بوده..


8

بیسار جالب بود من هم زیاد حقم خوردن متاسفانه کسانی که پشتشون قویه بیشتر از مردم عادی و ندار حق خوری میکنن..


9

با تشکر وسپاس
واقعا همین طور هست که عزیزان میفرمایند
ولی بدانید حق خوردنی نیست و برای گرفتن حق تا انجای که میتوانید کوتا نیاید محکم و استوار باید ایستاد و حق را گرفت و توکل به پرودگار بزرگ کرد پس حق را باید گرفت


10

عالى و إمورزنده بود من آدم خجالتى هستم


11

عالیییی بود


12

عالیییی


13

نظر من در مورد این حکایت این است که یه کم ریاضی رو مرور کنه نویسنده داستان. چون دو ماه و پنج روز ماهی 40 روبل نمیشه 80 روبل.


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات