نقاشی بخشش یک دست به دست شخصی دیگر
دل بزرگ
تابستان شده بود و هوا خیلی گرم بود. به آپارتمان جدیدی رفته بودیم که کولر نداشت. کولری خریدم. برای بردن کولر به پشت‌بام دو تا کارگر گرفتم. کارگرها گفتند که 40 هزار تومان می‌گیرند. من هم کمی چانه‌زنی کردم و روی 30 هزار تومان توافق کردیم.
بعد از اینکه کولر را به پشت بام آوردند و زیر آفتاب داغ پشت‌بام عرق می‌ریختند، سه تا 10 هزار تومانی به یکی از آن دو کارگر دادم. او یکی از 10 هزار تومانی‌ها را برای خودش برداشت و دو تای دیگر را به کارگر دیگر داد.
به او گفتم: «مگر شریک نیستید؟»
گفت: «چرا، ولی او عیال‌وار است و احتیاجش از من بیشتر.»
من هم برای این طبع بلندش دست تو جیبم کردم و دو تا 5 هزار تومانی به او دادم. تشکر کرد و دوباره یکی از 5 هزار تومانی‌ها را به کارگر دیگر داد و رفتند.
داشتم فکر می‌کردم هیچ وقت نتوانستم این قدر بزرگوار و بخشنده باشم. آنجا بود که یاد جمله زیبایی افتادم: «بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد نه توان مالی.»

از خدا پرسید: «خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟» خدا گفت: «آن را در خواسته‌هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.» با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانه‌ای بزرگ داشتم بی‌گمان خوشبخت بودم.... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: عدد بعد از 5؟

نطرات کاربران:



1

داستان جالبی بود بخصوص برای اونایی که از روی طمع کاری محتاجی رو می بینن کمک نمی کنن هیچ تازه کلی بارش می کنن که چرا...؟دوره فشرده جامعه شناسی و مردم شناسی براش میزارن....


2

باسلام وتشکر
بسیارآموزنده


3

خیلی خیلی عالی بود


4

آری«بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد نه توان مالی.»عالی بود .


5

عالی بود من واقعا از جکایت هاتون لذت می برم ممنون


6

من خودم خدا رو شکر دل بزرگی دارم خدا رو شکر


7

سلام بسیار خوب بود وآموزنده بود


8

خیلی عالی بود.مرسی


9

ممنون


10

فوقالعاده بود به شرطی که فقط به تایید نشینیم و خودمان هم از بخشش چیزهای کوچک شروع منیم


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات