سک یک سنتی
سکه یک سنتی
روزی پسر بچه‌ای در خیابان سكه‌ای یك سنتی پیدا كرد. او از پیدا كردن این پول، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده شده بود. این تجربه باعث شد كه بقیه روزها هم با چشم‌های باز، سرش را به سمت پایین بگیرد. او در مدت زندگیش، 296 سكه 1 سنتی، 48 سكه 5 سنتی، 19 سكه 10 سنتی، 16 سكه 25 سنتی، 2 سكه نیم دلاری و یك اسكناس مچاله شده 1 دلاری پیدا كرد. یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت.
در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید، درخشش 157 رنگین كمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد. او هیچ گاه حركت ابرهای سفید را بر فراز آسمان، در حالی كه از شكلی به شكل دیگر در می‌آمدند، ندید. پرندگان در حال پرواز، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئی از خاطرات او نشد.
حکایت بیشتر زندگی‌های ما انسانهاست که زیبایی‌های اطراف‌مان را نمی‌بینیم و غرق در خیلی از مسائل روزمره هستیم.

ظهر یکی از روزهای رمضان بود. حسین بن منصور حلاج همیشه برای جزامی‌ها غذا می‌برد و آن روز هم داشت از خرابه‌ای که بیماران جزامی آنجا زندگی می‌کردند می‌گذشت. جزامی ها داشتند ناهار می‌خوردند... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: مجموع2با3؟

نطرات کاربران:



1

درودبرشما
حرص وطمع به مال دنیا،انسان راازهمه چیزساقط می کند.


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات