مردی با کت و شلوار و کلاه و کیف در دست در حال راه رفتن روی یک طناب بندبازی و در حال افتادن
شاهکار
به ابوسعید ابوالخیر گفتند: «فلانی شاهکار می‌کند، چرا که قادر است پرواز کند.»
گفت: «این که مهم نیست، مگس هم می‌پرد.»
گفتند: فلانی را چه می‌گویی که روی آب راه می‌رود!»
گفت: «اهمیتی ندارد، تکه‌ای چوب نیز همین کار می‌کند.»
گفتند: «پس از نظر تو شاهکار چیست؟»
گفت: «این که در میان مردم زندگي کنی ولی هیچگاه به کسی دروغ نگویی، کلک نزنی و سوء استفاده نکنی، این شاهکار است.»

پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می‌طلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست.» پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌تر شد و فر... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: تقسیم 8 بر 1؟

نطرات کاربران:



1

عالي


2

عالییییییی


3

عالی بود


4

احسنت


5

1


6

خوشم آمد


7

به نظر من این حکایت بسیار عالی و جالب بود


8

خیلی عالی بود.


9

1


10

فوق العده بود


11

عالی


12

جالب بود


13

به نظر من شاهکار اینه که حق رو از باطل تشخیص بدی


14

واقعا جمله بسیار زیبای بود


15

متشکرم از این زحماتتون


16

جزراست نباید گفت هرراست نشایدگفت.ازگفتن راست فتنه انگیزپرهیز کنیم.


17

لطفا حکایات رو کامل و بدون تغییر نقل کنید و با ذکر منبع(تذکره الاولیاء عطار نیشابوری)


18

عالی


19

بسیار بیسیار عالی عالی بود ممنون


20

بسیار بیسیار عالی عالی بود ممنون


21

به نضر من حکایتی جالب بود متشکرم از سایتتان


22

خیلی خیلی ممنون


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات