نقاشی پدر با دختر در بغل در حال حرکت به سمت غروب خورشید
ششمین دختر
معلم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت هنوز ازدواج نکرده بود. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟»
معلم گفت: «ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ یک بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد. ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد. ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند. ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بيآورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند. ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ می‌خواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.»
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ: «می‌دانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ‌می‌خواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ کی ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت می‌کنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را می‌گیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ می‌کند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.»
ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﯿﺮﯼ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﻭﺍﻟﻠﻪ ﯾﻌﻠﻢ ﻭﺍﻧﺘﻢ ﻻﺗﻌﻠﻤﻮﻥ..
ﺍﻟﻠﻪ می‌داند ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺩﺭﮎ ﺁﻥ ﻋﺎجز ﻫﺴﺘﯿﺪ.
ﺑﻪ ﻗﻀﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ اراده ﺍﻭ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﻃﻌﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐنی.

دو راهب از ميان جنگل مي گذشتند كه چشمشان به زني زيبا افتاد كه كنار رودخانه ايستاده بود و نمي توانست از آن عبور كند. راهب جوان تر به خاطر آن كه سوگند عفت خورده بودند، بدون هيچ كمكي از رودخانه عبور كرد ... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: تفریق 6 و 4؟

نطرات کاربران:



1

خیل پند اموزه خیلی هم دلنشین


2

بسیار جالب بود


3

عالییییییییییییییییی


4

والا این حکایت منو یاد یک حکایت دیگه انداخت که مردی خدا بهش چهار پسر داد جشن نگرفت اما دختر که نصیبش شد هفت شبانه روز پایکوبی کرد وقتی مردم دلیلش را جویا شدند گفت شب عروسیمون من و همسرم بهم دیگه قول دادیم فردا صبح که بیدار شدیم در رو به روی کسی باز نکنیم پدر و مادر من امدند پشت در و من در را باز نکردم اما وقتی پدر و مادر همسرم در زدند همسرم بمن نگاهی کرد و گفت تحمل ندارم پدرم پشت در باشد و در را باز نکنم از آن روز فهمیدم دخحتر دلسوز پدر و مادر است.


5

انسانیت میبایستی در وجود ادمها باشد نه در جنسیت


6

واقعا زيبا بود.
دختر نعمت بزرگيه كه خدا به پدر مادر ميده و همين دختر هميشه هستش كه هواي پدر و مادر رو داره.


7

امکان نداره تو واقعیت کسی این بلا سرش بیاد بعد
پرستاری کنه!
ضمنا اون دختر میدونسته با دیدنش پدر زجر می کشه سر همین ازدواج نکرده تا زجرکشش کنه !!!!!


8

بسیار عالی و مصداق آیه کریمه از سوره مبارکه نور که در پایان حکایت آمده است


9

خیلی عالی بود بسیار زیبا


10

سپاس از شما بسیار پند آموز بود


11

عالی


12

اگر من به جز دخترانم كه دارم 20 دختر ديگرداشتم انان را روي چشمانم ميگذاشتم...تمام عشق .اميدوزندگي من در بودنشان هست .خداوند تمامي فرزندان را براي همه پدرها ومادر ها نگهشان دارد


13

خیلی جالبه و حقیقته ولی بهتره رسم ازدواج نکردن بخاطر مراقبت از پدر و مادر رو از فرهنگمون پاک کنیم . چون منافاتی نداره... والدین هم از دیدن سروسامان گرفتن بچه هاشون عمر دوباره میگیرند


14

حکایت بیشتر شبیه رویاست لطفا حکایات واقعی تر باشه


15

منم یه دختر دارم 5سالشه که با دنیا عوضش نمی کنم چون هم جای مادرم رو گرفته هم خانمم که توی تصادف از دنیا رفته....


16

سلام
مرسی جالب بود فکر میکنین الان عصر جاهلیت نیس آیا ؟؟


17

محققین گفته اند که از نظر ژنی جنسیت بچه به پدر مربوط است حال آنکه زن بدبختی نظیر خواهر من وقتی دختر به دنیا می آورد با هزاران بدبختی رودر دو شد


18

خیلی ممنون از مطالبتون.
من مطمنم هیچ کار خدا بی حکمت نیست.
حکایت دوستمون هم که نوشته خیلی آموزندس.


19

خیلی قشنگ بود . من خودم یه دخترم و همیشه خدا روشاکر خواهم بود .


20

خیلی عالی بود


21

بسیار زیبا و آموزنده بود،صد البته که معلمینی همچون این خانم معلم در جامعه ما کم نیستند،باید قدرشان را بدانیم.


22

besyar zibaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa


23

عالی


24

عالییییییییییییییییی


25

برادر خدا خیرت بدهد با این همه داستان زیبا .
سعید


26

هرچه رود بر سرم چون تو پسندی رواست

بنده چه دعوی کند حکم خدا وند راست
عالی بود


27

خوب بود


28

راضیم به رضایت پروردگارم


29

انچه من خواستم ن ان شد هرچه خدا خواست همان شد....بی تردیدوقتی ما پدر مادرا گاهی وقتامجبور میشیم در میون گریه های کودکمون داروی تلخی رو برای بهبودی بهش بدیم اونوقت افریدگار عاشق ک عشقش ب مابندهاش از حد تصورما خارجه گاهی وقت واسه خوشبختی ما سالهااشکمون در میاره تادریابیم اینهمه اشک چ خوشبختی درونش بوده


30

عالی


31

پندآموز


32

داستان تخیلی خوبی بود


33

این خصایص موهبتی است که خداوند به بانوان محترمه اعطا فرموده و دقیقا مربوط به ایشان میباشد و نه اولاد ذکور و کاریشم نمیشه کرد. یه بانو حتی اگر در کارهای ناپسند هم باشه باز خصلتهای مادری و در فکر پدر و مادر بودنش رو باخودش داره . درود به همه ی بانوان خوب و باصفای سرزمین من . حتی اونها که حتما از سر نیاز به کاری ناپسند روی آوردن.


34

اخ آخ آخ خیلی خوب بود هرچند بعید ...


35

سلام
من این حکایت را قبول دارم البته این ممکنه در عالم واقعیت به این شکل نباشه ولی من در مورد خودم بگم که هر وقت همسرم کوچکترین بی احترامی در حق پدرم انجام دهم باهاش برخورد میکنم ، قهر میکنم و باهاش حرف نمی زنم


36

خیلیییییییییییی عالی بود.دخترا برکت خدا هستن.


37

معرکه بود


38

هستن دخترایی که تا شوهر گیرشون میاد،نمیدونن بابا مامانشون کیه.هستن پسرایی تا زن میگیرن نمیدونن کی اونا رو بزرگ کرده.و بالعکس.پس هر فردی بسته به ذات خودش رفتار میکنه.خوب یا بد.


39

عالی بود😉


40

انسان با همین احساسات هست که دارد زندگی میکند.


41

ببخشید این حکایت اثر کی هستش؟ خیلی نیاز دارم به نویسنده اصلیش


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات