برخورد صاعقه به یک ساختمان در شب
میخانه و مسیحیان
شهر کوچکی بود که در آن مشروبات الکلی فروخته نمی شد و کسی هم استفاده نمی کرد. یک تاجر محلی تصمیم گرفت که یک میخانه در این شهر باز کند. گروهی از مسیحیان یک کلیسای محلی نگران این اقدام بودند و به همین خاطر یک مراسم دعا و نیایش ترتیب دادند و تمام شب تا سپیده صبح از خدا می خواستند که کاری کند.
مدت کوتاهی پس از این مراسم در یک روز طوفانی صاعقه ای به میخانه خورد و آن را خاکستر کرد.
مالک میخانه از کلیسا شکایت کرد و افرادی را که در آن مراسم شرکت کرده بودند مسئول این حادثه می دانست. قاضی دادگاه پس از بررسی اولیه این شکایت، گفت: «فارغ از اینکه این حادثه چگونه به وجود آمده است، یک چیز روشن است؛ مالک میخانه به دعا و نیایش اعتقاد دارد اما این گروه مسیحیان نه!»

پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت: «آقا پسر شما اینجاست.» پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیم... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: تقسیم 8 بر 1؟

نطرات کاربران:



1

باور عملی


2

سلام اين داستان ناقص يود و برا همين بي معني چلوه كرد


3

فوق العاده داستان رو بد نوشتيد


4

داستان تحریف شده، برای همین جذابیت خود را از دست داده است.


5

سلام اعتقاد مسيحيان در داستان ذكر نشده است


6

سلام اعتقاد مسيحيان در داستان ذكر نشده است


7

اگر اعتقاد نداستن كه دعا نميكردند.. ته داستان ناقص و ابتر است شايد خواستيد ما را امتحان كنيد .چون از شما بعيد است ..


8

سپاسگزارم


9

عالی


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات