سربازی در حال نگهبانی
نگهبانی از نیمکت
روزی لویی شانزدهم در محوطه کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید. از او پرسید: «تو برای چی اینجا قدم میزنی و از چی نگهبانی میدی؟»
سرباز دستپاچه جواب داد: «قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!»
لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید: «این سرباز چرا این جاست؟»
افسر گفت: «قربان افسر قبلی نقشه قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده من هم به همان روال کار را ادامه دادم!»
مادر لویی او را صدا زد و گفت: «من علت را میدانم، زمانی که تو 3 سالت بود این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود! و از آن روز 41 سال می گذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم میزند!»
فلسفه عمل تمام شده، ولی عمل فاقد منطق، هنوز ادامه دارد!

در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند: «عجب بدشانسی آوردی که اسب فرار کرد!» پیرمرد در جواب گفت: ... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: جواب 2 منهای 2؟

نطرات کاربران:



1

باید بروز باشیم


2

تمام حکایت هایتان عالی است دستتان در نکند وخسته نباشیم. شاید بتواند در فکر و کردار ما تاثیر بگذارد


3

خوب است برای انجام هر کاری فکر کنیم و هوشمندانه عمل نماییم.


4

لویی شونزدهم 38 سال عمر کرد و همسن همسرش ماری انتوانت بود و از بچگی مادر نداشت و پدربزرگش لویی پانزدهم اونو بزرگ کرده بود.خواهشا اگه مطلبی می ذارید در مورد صحتش اطمینان پیدا کنید.


5

فلسفه عمل تمام شده، ولی عمل فاقد منطق، هنوز ادامه دارد.
خیلی عالی و کاربردی است. مخصوصاً توی این دوره زمونه


6

ای خدا


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات