سر مردی با دو چهره پشت به پشت با ظاهر متفاوت
همانی هستی که همه می‌گویند؟
روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه می‌کند. شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده كه این‌گونه اشك می‌ريزيد؟ آيا کسی به شما چیزی گفته؟»
شیخ جعفر در میان گریه‌ها گفت: «آری، یکی از لات‌های این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.» 
همه با نگرانی پرسیدند: «مگر چه گفته؟»
شیخ در جواب می‌گويد او به من گفت: «او به من گفت شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من می‌گویند. آیا تو هم همانی هستی که همه می‌گویند؟! و اين سئوال حالم را عجيب دگرگون كرد.»

در روزگاران قدیم هر گاه مشتری به ظاهر پولداری وارد بعضی از دکان‌های زرگری می‌شد و از کم و کیف و عیار و بهای جواهر پرسشی می‌کرد، زرگر فوراً بهای جواهر مورد پرسش را چند برابر بهای واقعی آ... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: تقسیم 8 بر 1؟

نطرات کاربران:



1

عالی بود


2

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفت شیخا هر آنچه گویی هستم !
آیا تو چنان که می نمایی هستی !؟
فرید الدین عطار


3

کاربر 2 شعرت به دل نشست . مرحبا


4

ههههههههههه


5

خیلی حکایت پر معنایی بود.
عالی بود.


6

واه واه خیلی چرت بود ولی شماره ی 2 ازت خوشم اومد.


7

بد


8

عالی وهنوز نتونستم جوابشو پیدا کنم...


9

ب نظر من منظورش اینه که واقعا همون چیزی هستی ک درموردت فک میکنن یا این که تنها ظاهرت اینو نشون میده


10

آقاخیلی عالی بود وپندآموز کابر دوتوعالی تربودی سپاس


11

حکایت خوبی بود کاربر 2 از شعرت خوشم امد


12

خوب بود.مرسی.کارموخیلی راه انداخت.


13

عالی واموزنده بود اما
کاربر 2 عالیتر


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات