کفش طلایی پاشنه بلند زنانه
کفش طلایی
تا کریسمس چند روز بیشتر نمانده بود و جنب و جوش مردم برای خرید هدیه کریسمس روز به روز بیشتر می‌شد. من هم به فروشگاه رفته بودم و برای پرداخت پول هدایایی که خریده بودم، در صف صندوق ایستاده بودم. جلوی من پسر و دختر کوچکی که به نظر می‌آمد خواهر و برادر باشند ایستاده بودند. پسرک لباس مندرسی بر تن داشت، کفشهایش پاره شده بود و چند اسکناس را در دستهایش می‏فشرد. لباسهای دخترک هم دست کمی از مال برادرش نداشت ولی یک جفت کفش نو در دست داشت. وقتی به صندوق رسیدیم، دخترک آهسته کفشها را روی پیشخوان گذاشت، چنان رفتار می‏کرد که انگار گنجینه‏ای پر ارزش را در دست دارد.
صندوقدار قیمت کفشها را گفت: «میشه 6 دلار.»
پسرک پول‌هایش را روی پیشخوان ریخت و آنها را شمرد. ۳ دلار و ۱۵ سنت بود. رو کرد به خواهرش و گفت: «فکر می‏کنم باید کفشها رو بگذاری سرجاش.»
دخترک با شنیدن این حرف به شدت بغض کرد و با گریه گفت: «نه! نه! پس مامان تو بهشت با چی راه بره؟»
پسرک جواب داد: «گریه نکن، شاید فردا بتوانیم پول کفشها را در بیاوریم.»
من که شاهد ماجرا بودم، به سرعت ۳ دلار از کیفم بیرون آوردم و به صندوقدار دادم. دخترک دو بازوی کوچکش را دور من حلقه کرد و با شادی گفت: «متشکرم خانم… متشکرم خانم.»
به طرفش خم شدم و پرسیدم: «منظورت چی بود که گفتی پس مامان تو بهشت با چی راه بره؟»
پسرک جواب داد: «مامان خیلی مریض است و بابا گفته که ممکنه قبل از عید کریسمس به بهشت بره!»
دخترک ادامه داد: «معلم ما گفته که رنگ خیابان‌های بهشت طلائی است، به نظر شما اگر مامان با این کفش های طلائی تو خیابانهای بهشت قدم بزنه، خوشگل نمیشه؟»
چشمانم پر از اشک شد و در حالی که به چشمان دخترک نگاه می‌کردم، گفتم: «چرا عزیزم، حق با تو است مطمئنم که مامان شما با این کفشها تو بهشت خیلی قشنگ می‏شه.»

روزی محمد علی پاشا، حاکم مصر، از کوچه ای عبور می کرد. در سر راه خویش، پسر بچه نُه ساله ای را دید. به او گفت: «سواد داری یا نه؟» پسرک جواب داد: «قرآن را خوانده ام و تا سوره انا فتحنا راحفظ کرده ام.»پاشا... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: کدام کوچکتر است 5 یا 3؟

نطرات کاربران:



1

لایـــــــک عالی بود


2

بسيار عالي بود و انشاء الله سر مشقي براي ما ايراني ها بشود كه بتوانيم روزها و شب هاي شادمان را با نيازمندان نيز تقسيم كنيم .


3

بسيار عالي بود و انشاء الله سر مشقي براي ما ايراني ها بشود كه بتوانيم روزها و شب هاي شادمان را با نيازمندان نيز تقسيم كنيم .


4

مطلب را در جایی در باره دعا خواندم. در آن داستان مرد جراحی با همان پنج دلار حاضر شد که مادر بیمار فقیر را درمان کند و پول دارو (نه کفش) را بپردازد.


5

خیلی آموزنده


6

پرفکت :( عالی و عالی و عالی


7

واقعا قشنگ بود.منم بغض کردم!مرسی


8

خیلی جالب و تاثیر بر انگیز بود وباعث شد اشک در چشمانم حلقه بزند.


9

اين حكايت مديريتي نبود ، فقط يه مطلب ناراحت كننده بود


10

برای من هم خیلی جالب و تاثیر بر انگیز بود وباعث شد اشک در چشمانم حلقه بزند.


11

خدایا به حق آن بهشت برین که خلق بخاطرش عمری طاعت و بندگی ات را می کنند و تو آنرا کریمانه زیرپای مادر قرار دادی ؛ پس به احترام آن مادران ؛ هیچ دخترکی را تا مادر نشده , بی مادر نکن و هیچ مادری را دراین دنیا ، بی دختر نکن ! انشاالله


12

عالی


13

عالی بود واقعا اشک در چشمانم حلقه زده


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات