معرکه گیری پهلوان در تهران قدیم
کلاهش پس معرکه است
معرکه‌گیری به عنوان یکی از روش‌ها و ابزارهای رسانه‌ای برای سرگرمی و اطلاع‌رسانی تا زمان‌های نه چندان دور بسیار کاربرد داشته است. افرادی در نقش درویش، پهلوان یا شعبده‌باز در معابر عمومی سفره‌ای پهن می‌کردند و مردم در نقش تماشاچی با هدف سرگرم شدن یا از روی کنجکاوی با فاصله‌ای از سفره، دایره‌وار می‌ایستادند و گفته‌ها و حرکات را می‌شنیدند و می‌دیدند. وقتی تعداد تماشاچیان زیاد می‌شد، معرکه‌گیر صف‌های جلویی از تماشاچیان را مجبور می‌کرد که بنشینند تا بقیه تماشاچیان که عقب‌تر ایستاده‌اند، بتوانند بساط معرکه‌گیری را ببینند.
گاهی اتفاق می افتاد یکی از تماشاچیان که در صف جلو نشسته بود با اطرافیان اختلاف پیدا می‌کرد و یا رفتاری از او سرمی زد که موجب حواس‌پرتی معرکه‌گیر و اختلال نظم می‌شد. در این موقع یکی از تماشاچیان به منظور دفع شر، کلاه (که در زمان‌های قدیم استفاده از آن نزد مردم بسیار رایج بود) آن شخص مخل و مزاحم را که در صف اول نشسته بود بر می‌داشت و به خارج از دایره، یعنی پس معرکه پرتاب می‌کرد. شخص مزاحم که کلاهش پس معرکه افتاده بود برای بدست آوردن کلاهش اضطراً ازمعرکه خارج می شد و سایرین جایش را می گرفتند و دیگر نمی توانست به صف اول بازگردد.
«کلاهش پس معرکه است» از این رهگذر و بساط معرکه‌گیری به صورت ضرب المثل درآمد. این ضرب‌المثل ناظر بر شخصی است که در اموری که دیگران نیز شرکت دارند تنها او با وجود تلاش و فعالیت خستگی‌ناپذیر به مقصود نرسد و از مساعی و زحمات خویش بهره نگیرد یا در زمانی که گفته می‌شود «فلانی کلاهش پس معرکه است» یعنی وضعش طوری است که احتمال موفقیت نمی‌رود.

بودا به دهی سفر كرد. زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه زن شد. كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت: «این زن، هرزه است به خانه او... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: کدام بزرگتر است 2 یا 4؟

نطرات کاربران:



1

جالب بود


2

ایول


3

بيشتر مواقع كلاه ما نيز پس معركه است اي كاش حواسمان را بخوبي جمع كنيم تا هميشه در اول صف معركه باشيم.


4

nice


5

حافظ شیراز شعری زیبا دارد که با این داستان بی ارتباط نیست

بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی می‌خواند دوش درس مقامات معنوی
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل تا از درخت نکته توحید بشنوی
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی تا خواجه می خورد به غزل‌های پهلوی
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
این قصه عجب شنو از بخت واژگون ما را بکشت یار به انفاس عیسوی
خوش وقت بوریا و گدایی و خواب امن کاین عیش نیست درخور اورنگ خسروی
چشمت به غمزه خانه مردم خراب کرد مخموریت مباد که خوش مست می‌روی
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر کای نور چشم من بجز از کشته ندروی
ساقی مگر وظیفه حافظ زیاده داد کشفته گشت طره دستار مولوی


6

بسیار خوبو بجاست


7

عالی بود متشکرم


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات