سه کودک در کنار هم در حال نگاه کردن به نقطه ای در مقابل شان با نوشته ای بالای سرشان به معنای انسانیت
گردهمایی عشق، صبر و گذشت
روزی عشق، صبر و گذشت گرد هم آمده بودند. هر کدام شروع کردند از محسنات خود سخن گفتن و هر یکی سعی می‌کرد خود را مهم‌تر از دیگری جلوه دهد. نزاع بین آنها در گرفت.
عشق می‌گفت: «بدون من صبر و گذشت معنایی ندارد. من هستم که به تمام هستی هویت می‌بخشم.»
صبر پاسخ داد: «اگر نیروی من نبود، هیچ انسانی توان تحمل این همه مصائب و مشکلات مختلف را در زندگی نداشت.»
گذشت به سخن آمد: «ولی این من هستم که باعث شده‌ام انسان‌ها با تمام اختلاف‌هایشان با یکدیگر کنار بیایند و گر نه هر کس از دیگری فرار می‌کرد.»
چون راه به جایی نبردند، قضاوت را به محضر پروردگار حکیم بردند. خداوند فرمود: «حال که این گونه بین شما اختلاف افتاده است، من با هر سه شما یک نیروی عظیم و واحدی خواهم ساخت و بر هر قلبی که محبت من در آن جای داشته باشد فرو می‌فرستم تا توسط شما سه موهبت، به اوج قله انسانیت و بندگی نائل گردد.»

پاسداری از بازارها در قدیم کاری با اهمیت و درخور توجه بود. نگهبانان بازار از ابتدای شب (دم اذان مغرب) تا هنگامه صبح (بعد از اذان صبح) موظف به نگهبانی از بازار بوده و دائم در طول بازار د... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: تفریق 6 و 4؟

نطرات کاربران:



1

خيلي عالي بود به نظر من اون نيرو محبت هست


2

عالییییییییییییی


3

به نظر من صبر و گذشت تو این داستان تقلبی بودن.
چون گذشت،باید گذشت می کرد و می گذاشت بقیه ازش مهمتر باشن.
صبر هم نباید تو بحث شرکت می کرد باید صبر می کرد ببینه خدا چی می گه.
به نظرم هر سه تاشون خودخواه و خودبین بودن


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات