صورت کارتونی و کمیک با حالت خجالت
گناهی از جنگ جهانی دوم
مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت و گفت: «پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم.»
کشیش: «مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم.»
مرد: «اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد.»
کشیش: «خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی.»
مرد: «اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟»
کشیش: «چی می خوای بپرسی پسرم؟»
مرد: «به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟»

يک روز گرم، شاخه‌ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند و به دنبال آن، برگ‌های ضعيف و کم طاقت جدا شدند و آرام بر روی زمين افتادند. شاخه چندين بار اين کار را ددمنشانه و با غرور خاصی تک... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: عدد بعد از 5؟

نطرات کاربران:



1

مطالب بسیار زیبایی بود .دست مریزاد


2

اوه.خسته نباشه


3

:-D ای آدم مفت خور، هنوز روزی 20 شیلینگو داره میگیره


4

اول زرنگ بوده ولی بعد خیلی احمق چون ارزش ول رو در نظر نگرفته و الکی به اون جا و غذا میداده فقط با 20شیلینگ!!!!


5

زیبا بود


6

خیلی باحال


7

سلام
کاربر شماره 4 از قدیم گفتن در مثل مناقشه نیست. پس بهتره شما هم در مثال نمانده و به عمق معنای این داستان فکر کنید.


8

مردم کشور ما هم در همین وضعیت دچار هستند و زیر صایه ای خرافات به سر می برند و می ترسند عقل خودشون رو بکار بندازن.


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات