گیلاس، زن، لب، رژ، حرص، طمع
گیلاس خوری
نابینا: «مگر شرط نکردیم از گیلاس‌های این سبد یکی یکی بخوریم؟»
بینا: «آری.»
نابینا: «پس تو با چه عذری سه تا سه تا می‌خوری؟»
بینا: «تو حقیقتاً نابینایی؟»
نابینا: «مادرزاد.»
بینا: «چگونه دریافتی من سه تا سه تا می‌خورم؟»
نابینا: «آن گونه که من دو تا دو تا می‌خورم و تو هیچ معترض نمی‌شوی.»

می‌گویند روزی چرچیل از کوچه‌ای باریکی که فقط امکان عبور یک نفر را داشته، رد می‌شده است که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم‌خورده‌اش می‌رسد. بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می‌کنند رقیب م... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: حاصل 3 بعلاوه 4؟

نطرات کاربران:



1

افتضاح بود خصوصا عکس بی ربط و مسخره ای که گذاشتید


2

ممنون، عالی بود، مخصوصا عکس خیلیی جالب بود


3

عالی بود، مخصوصا تناسب شدیدی با دنیای حال اضر داره، بخور بخورو و چاپیدن و این حرفا، یعنی اونیکه اعتراضی به دزدی تو نمیکنه، از تو دزدتره


4

ایول.


5

حکایت خوبی بود
حداقل ازش برای حکایت درس آزاد کتاب فارسی استفاده کردم


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات