گیلاس، زن، لب، رژ، حرص، طمع
گیلاس خوری
نابینا: «مگر شرط نکردیم از گیلاس‌های این سبد یکی یکی بخوریم؟»
بینا: «آری.»
نابینا: «پس تو با چه عذری سه تا سه تا می‌خوری؟»
بینا: «تو حقیقتاً نابینایی؟»
نابینا: «مادرزاد.»
بینا: «چگونه دریافتی من سه تا سه تا می‌خورم؟»
نابینا: «آن گونه که من دو تا دو تا می‌خورم و تو هیچ معترض نمی‌شوی.»

کشاورزی تعدادی توله سگ داشت و قصد داشت آنها را بفروشد. اعلامیه ای درست کرد و در حال نصب آن بود که احساس کرد کسی لباس او را می کشد. برگشت دید که یک پسری کوچک است. پسرک گفت: «آقا، من میخوام یکی... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: کدام کوچکتر است 5 یا 3؟

نطرات کاربران:



1

افتضاح بود خصوصا عکس بی ربط و مسخره ای که گذاشتید


2

ممنون، عالی بود، مخصوصا عکس خیلیی جالب بود


3

عالی بود، مخصوصا تناسب شدیدی با دنیای حال اضر داره، بخور بخورو و چاپیدن و این حرفا، یعنی اونیکه اعتراضی به دزدی تو نمیکنه، از تو دزدتره


4

ایول.


5

حکایت خوبی بود
حداقل ازش برای حکایت درس آزاد کتاب فارسی استفاده کردم


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات