انگشت سبابه اشاره که بر روی گرد و خاک کشیده شده است
یادداشتی برای ولتر
روزی یکی از اشخاص از خود راضی در غیاب ولتر، نویسنده و فیلسوف شهیر فرانسوی، به دیدنش رفته بود. بر خلاف انتظار، دید که وضع اتاق او بسیار درهم و آشفته بوده و گرد و خاک زیادی روی میز تحریرش نشسته است. مرد ازخودراضی از فرط ناراحتی با انگشت خود روی همان میز گردآلود نوشت: «خر» و اتاق را ترک کرد.
فردای آن روز تصادفاً ولتر را در خیابان دید و گفت: «دیروز خدمت رسیدم تشریف نداشتید.»
ولتر با نگاهی به او گفت: «بله، کارت ویزیت شما را روی میز تحریر دیدم!»

مردی در حال مرگ بود. وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید. خدا: «وقت رفتنه!» مرد: «به این زودی؟ من نقشه‌های زیادی داشتم!» خدا: «متأسفم، ولی وقت رفتنه.» مرد: «در ... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: جمع 2 و 2؟

نطرات کاربران:



1

عجب آدم جالبی بوده والتر خدا رحمتش کنه.


2

ای جان عجب جوابی!!!!


3

عالی بود مرسی.


4

عالی بود مرسی.


5

خیلی جوابشو عالی و خوب داد


6

بهتر این بود می گفت: عذر میخوام دیروز شما را ملاقات نکردم.


7

در تکمیل نظر شماره6 خودم: جواب بدی رو نباید با بدی پاسخ داد.


8

خوب بود


9

جالب بودممنون


10

جواب دندانشکنی بود . آدم باید همیشه حاضرجواب باشه . خوشم اومد...


11

جواب دندان شکنی بود


12

هاهاها


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات