تماس |
تماس |
جستجو |
درباره |
حکایتها |
صفحه اول |
|
از ماست که بر ماست درخت جوانی نزد درخت پیری رفت و گفت: «خبر داری که چیزی آمده که ما را میبُرد و از پایمان میاندازد؟» درخت پیر گفت: «برو ببین از ما هم چیزی همراه او هست؟» درخت جوان رفت و دید سری از آهن و دستهای از چوب دارد. پس نزد درخت پیر برگشت و گفت: «سرش آهن و تنهاش چوب است.» درخت پیر آهی کشید و گفت: «از ماست که بر ماست.»
|