مجسمه برنزی مار روی گنج و سکه
چوپان و مار
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ می‌گذاشت. ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ‌آمد، ﺷﯿﺮ را می‌خورد ﻭ سکه‌اﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ می‌انداخت.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ. ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ بکشد ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ را ﮐﺮﺩ. ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ و ﭘﺴﺮ را نیش زد و ﭘﺴﺮ ﻣﺮﺩ.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮ را ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﮑﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺩیگر ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮ ﻧﯿﺎور، ﭼﻮﻥ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش می‌کنی و ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩام را.»
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﺩ.

خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان، ایستاده بود. او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره در دستش بود گفت: «به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را که در این دنیا زیسته است بگوید، ای... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: تفریق 6 و 4؟

نطرات کاربران:



1

درودبرشما
این داستان ازروانشادحمیدعاملی قصه گوی ظهرجمعه میباشدوآثارطمع درانسان رانمایش میدهدوشعرآخربدینگونه است.تامرادم تراپسریاداست،دوستی منوتوبرباداست.


2

واقعاداستانتون عالی بودممنون ازسایتتون


3

باتشکر


4

نویسنده ی حکایت چوپان و ما کیست ؟


5

نویسنده ی حکایت چوپان و مار کیست ؟


6

سر خودم اومده کاش بتونیم حقیقت رو قبول کنیم


7

من خودم مدت‌هاست ڪه به دنبالِ صاحبِ این اثر می‌گردم ، اما مطمئن هستم ڪه قدمتِ این اثر حداقل از ۱۵۰ سال بیشتر است و بنابراین نمی‌تواند اثرِ روانشاد استاد حمیدِ عاملی بوده باشد ... چون در یڪی از ڪتاب‌هایی ڪه از اجدادِ پدریِ دوستِ من به سبڪِ ڪشڪولِ شیخِ بهایی ، هم آثارِ خودش و هم آثارِ دیگرلن رو جمع آوری ڪرده ، این شعر رو هم به صورتِ ڪامل نگارش ڪرده ڪه متاسفانه به دلیلِ بی‌توجهی ، بخش‌هایی از ڪتاب از بین رفته ڪه احتمال می‌ره ، توضیحاتِ مربوط به شاعرِ اصلیِ این اثر هم در اونجا بوده باشه ...!


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات