مصمم در خواستن و کنار گذاشتن شک و تردید و راضی شدن به جایگزین ها
یا این یا باز هم این
شیوانا از راهی می گذشت. پسر جوانی را دید با قیافه ای خاک آلوده و افسرده که آهسته قدم برمی داشت و گه گاه رو به آسمان می کرد و آه می کشید. شیوانا کنار جوان آمد و از او پرسید: «غمگین بودن حالت خوبی نیست. چرا این حالت را برگزیده ای؟»
پسر جوان لبخند تلخی زد و گفت: «دلباخته دختری خوب و پسندیده شده ام. او هم به من دل بسته است اما هم پدر من و هم پدر آن دختر از هم زیاد خوششان نمی آید. امروز من دل به دریا زدم و در مقابل پدر خودم و پدر او با صدای بلند فریاد زدم که یا باید با ازدواج من با دختر مورد علاقه ام موافقت کنند یا اینکه من خودم را خواهم کشت!»
شیوانا لبخندی زد و گفت: «و آنها هم یکصدا گفتند که با گزینه دوم موافقت کردند و گفتند برو خودت را بکش چون با ازدواج شما دو نفر موافقت نمی کنند!؟ درست است؟»
پسر آهی کشید و گفت: «بله! الآن مانده ام چه کنم. از طرفی زیر حرفم نمی توانم بزنم و از طرف دیگر هم می دانم که خودکشی گناه است و فایده ای هم ندارد. اشتباه کارم کجا بود!؟»
شیوانا دستی بر شانه های جوان زد و گفت: «اشتباه تو در جمله ای بود  که گفتی! وقتی انسان چیزی را از اعماق وجودش می خواهد دیگر مقابل این خواسته گزینه جایگزین و انتخاب دیگری مطرح نمی کند. او فقط یک انتخاب را می خواهد و هرگز هم از این انتخاب خود کوتاه نمی آید. تو باید می گفتی یا با ازدواج من با این دختر موافقت کنید و یا باز هم باید با این ازدواج موافق باشید.»
شیوانا این بار محکم بر شانه جوان کوبید و گفت: «همیشه در زندگی وقتی چیزی را طلب می کنی دیگر به سراغ «شاید و اگر و اما» نرو. هر وقت که در خواسته تو تردیدی ایجاد می شود و تو این تردید را با آوردن عبارت «یا این یا آن» بیان می کنی، مخاطبین تو می فهمند که چیزی که می خواهی قابل معامله است و اگر برآوردن قسمت اول درخواست تو  سخت و مشکل باشد، بلافاصله به سراغ قسمت دوم آن می روند و تو هرگز نباید روی بعضی از خواسته های خود امکان معامله فراهم کنی! یاد بگیر که روی بعضی از آرزوهایت از عبارت «یا این یا باز هم این» استفاده کنی. مطمئن باش محبوب تو هم وقتی این جمله را می شنید بیشتر از جمله ای که گفتی خوشحال و مصمم می شد.»

ﻃﺮﻑ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺷﻬﺪﺍ ﺑﻮﺩ. ﻣﯿ‌ﮕﻔﺖ: «ﭘﯿﮑﺮ ﺷﻬﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺸﯿﻊ ﻣﯽﺑﺮﺩﻥ. ﺩﯾﺪﻡ ﺟﻠﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﯾﻠﯽ‌ﻫﺎ ﺷﻠﻮﻍ ﺷﺪﻩ، ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺟﻠﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ چارده پانزده ﺳﺎﻟﻪ ﺟﻠﻮ ﺗﺮﯾﻠﯽ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ. ﮔﻔﺘﻢ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟» ﮔﻔ... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: کدام بزرگتر است 2 یا 4؟

نطرات کاربران:



1

عالي بود.فقط تقسيم بندي هاتون دقيق به نظر نميرسه


2

خیلی قشنگ بود. من همیشه سعی کردم عضو شم.چرا برام هیچ مطلبی نمیاد؟


3

عالی بود دستتون درد نکنه درضمن بنده اکثر حکایتهاتونو روی وبلاگم بنام دهیاری قلعه عسکربم میگذارم .علی کمال الدینی


4

خواستن توانستنه!


5

بابا ایول!


6

اگر هدفمان در هر کاری مشخص باشد و با مصمم به کار بیندیشیم ٫دیگر نمی توانیم به راحتی آن را با چیز دیگری مقایسه کنیم؛افکارمان است که رفتارمان ودر نهایت برخورد دیگران با ما را مشخص می سازد.


7

فوق العلاده بود نتیجه اون برای من خیلی مفیده و تو زندگی کمکم میکنه


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات