تماس |
تماس |
جستجو |
درباره |
حکایتها |
صفحه اول |
|
لعنت بر شیطان به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!» شیطان لبخند زد. پرسیدم: «چرا میخندی؟» پاسخ داد: «از حماقت تو خندهام میگیرد.» پرسیدم: «مگر چه کردهام؟» گفت: «مرا لعنت میکنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکردهام.» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین میخورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکردهای. نفس تو هنوز وحشی است. او تو را زمین میزند.» پرسیدم: «پس تو چه کارهای؟!» پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز.»
|