گردوی شکسته شده و مغز گردو
گردوی دعا
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: «بشکن و بخور و برای من دعا کن.»
بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد. آن مرد گفت: «گردوها را می‌خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!»
بهلول گفت: «مطمئن باش اگر در راه خدا داده‌ای، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است!»

مردی یک جواهر زیبا و باارزش پیدا کرد. می‌خواست آن را به حاکم شهر خود هدیه کند چون فکر می‌کرد عنایت و توجه حاکم به او برایش سود بیشتری نسبت به ارزش خود جواهر به همراه خواهد داشت. نزد حاک... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: مجموع2با3؟

نطرات کاربران:



1

درباره این مطلب و تمامی حکایت ها ، میگویم بسیار هوشمندانه انتخاب شده و اثرگذارند دست شما درد نکند


2

عالی بود.


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات