گیلاس، زن، لب، رژ، حرص، طمع
گیلاس خوری
نابینا: «مگر شرط نکردیم از گیلاس‌های این سبد یکی یکی بخوریم؟»
بینا: «آری.»
نابینا: «پس تو با چه عذری سه تا سه تا می‌خوری؟»
بینا: «تو حقیقتاً نابینایی؟»
نابینا: «مادرزاد.»
بینا: «چگونه دریافتی من سه تا سه تا می‌خورم؟»
نابینا: «آن گونه که من دو تا دو تا می‌خورم و تو هیچ معترض نمی‌شوی.»

مردی خسیس تمام دارایی‌اش را فروخت و طلا خرید. او طلاها را در گودالی در حیاط خانه‌اش پنهان کرد. مدت زیادی گذشت و او هر روز به طلاها سر می‌زد و آنها را زیر و رو می‌کرد. تکرار هر روزه این ... ادامه حکایت

حکایت های بیشتر:

نظر شما در مورد این حکایت چیست؟

پرسش تصادفی: تقسیم 8 بر 1؟

نطرات کاربران:



1

افتضاح بود خصوصا عکس بی ربط و مسخره ای که گذاشتید


2

ممنون، عالی بود، مخصوصا عکس خیلیی جالب بود


3

عالی بود، مخصوصا تناسب شدیدی با دنیای حال اضر داره، بخور بخورو و چاپیدن و این حرفا، یعنی اونیکه اعتراضی به دزدی تو نمیکنه، از تو دزدتره


4

ایول.


5

حکایت خوبی بود
حداقل ازش برای حکایت درس آزاد کتاب فارسی استفاده کردم


اگر نظری که درج کردید نمایش داده نشده است بر روی برزورسانی نظرات کلیک کنید

بروزرسانی نظرات